باهم قهریم. به همین دلیل اجازه ندارم به گربهش دست بزنم. دلم حسابی به گربه کوچولوی خونهمون تنگ شده. گربه کوچولوی طلایی من:(
شبها در اتاق رو نیمه باز میگذاره تا گربه جان راحت باشه. منم میرم آشپزخونه و یکم سر و صدا میکنم و گربه فضول میاد بیرون. بغلش میکنم هرچند کوتاه بعد انگار نه خانی اومده و نه خانی رفته گربه رو همونجا تو آشپزخونه ول میکنم و ناراحت برمیگردم تو اتاقم.
باحاله، نه؟
امشبم رفتم لیوانهارو یکم محکم کوبیدم به اپن ولی گربه نیومد. اگه کارم رو تکرار میکردم بابام بابت سر و صدا قطعا دعوام میداد...
آهنگهای مرتضی پاشایی منو میبره به روزهایی که واقعا حالم خوب بود. روحم صد در صد سالم بود و هیچ زخمینداشت.