چقدر همه چیز ۱۸۰ درجه با هفته پیش فرق داره. همه هون مسائلی که مقصرشون بودم حل شدن. از همه اون استرسها فقط قلب دردش برام مونده. هنوز وقتی نفس میکشم درد کل قفسه سینهم رو در بر میگیره. هنوز تپش قلب دارم.
امروز تولد دوستمه. چرا همه دوستهام تولدشون خانوادگیه؟ منم میخواستم برم خوب:) الکی میگم. اگه دعوتم میکرد شرمندهش میشدم چون وقت رفتن نداشتم.
دیروز موقعیت اینو داشتم که برم به دیدن معلمهای ۲ سال قبلم اما وقت نکردم. این روزا وقت زندگی کردن ندارم. وقت کم میارم برای اینکه برای اینکه به خودم و خودم و علایقم برسم.
هدفونهام گم شده. عمیقا نمیخوام صدای کسی رو بشنوم...